آتاناز

آتاناز

نویسنده: ناهید سدیدی

۴۸۴ ص.

بیشتر شب ها کابوس می بینم، ولی یک شب فقط یک شب کنار کلبه ای جنگلی دیدمش.

ریش و مویش بلند شده بود. سمت چپ سرش به اندازه ی یک نارنگی تو رفته بود و مو نداشت.

صدای رودخانه و مع مع ضعیف بزغاله هم می آمد. خوابم را برای کسی تعریف نکردم.

امیدوارم رویای صادقه باشد. ولی نمی خواهم بی خودی به بچه ها و خاله هم امید بدهم.

منتظر پایان جنگم. بالاخره تمام می شود.

مثل همه ی جنگ ها!

فهرست