گفت:”راستش در واقع برای تو نمی نویسم.دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم.”
کاغذها همه جا پخش و پلا بود.دوروبرش،،پایین پاهایش،حتی روی تخت.
یکی از آنها را همینطوری برداشتم:
“پیکنیک،چرت بعد از ظهر روی سینه ات،رقص،عطر،تماشای ویترین مغازه ها،کباب درست کردن روی زغال،سرک کشیدن به روزنامه ای که داری میخوانی،وراجی،آواز خواندن برای تو،درخواست چیدن ناخن هایم،کسل شدن،بهانه گرفتن،قهر کردن،بازی با موهایت،گوش دادن حرف هایت،گرفتن دست هایت،احساس امنیت کردن،پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه…بچه.”
تمام ورق ها را جمع کردم و لبه ی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست.لبخند میزدم.اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور،زبانم را بند آورده بود…
باتشکر از @the.ela__ بابت عکس و متن