این کتاب درباره استاد پیری است به نام موری شوارتز که در دوران کهولت خود، چهارده سهشنبه ماندگار آخر زندگیاش را با میچ آلبوم، دانشجوی خود گذرانده و با وجود دست و پنجه نرم کردن با بیماری سخت خود، توانسته بزرگترین و با ارزشترین درسهای زندگی را به وی منتقل کند. درسهایی که با حضور در هیچ کلاس و دانشگاهی نمیتوان آن ها را فرا گرفت بلکه باید آن را در زندگی فهمید و لمسشان کرد.
قسمتی از “سه شنبه ها با موری” که خیلی برای من جذاب بود شخصیت بزرگ موری و پذیرش زندگیش بود او مرگ را در اغوش میکشید و از آن فرار نمیکرد و با وجود بیماری سخت تا لحظه ی آخر زندگی اش سعی کرد لذت ببرد ؛ مرگ را یک رویداد طبیعی و دوست داشتنی میدانست چیزی که فکر کردن به آن هم برای ما آزار دهنده است.
تا چه حد باید رشد کرد تا به این نقطه رسید؟
این کتاب تلنگری است برای افرادی که در روزمرگی ها و دویدن های هر روزه غرق شدند، صحبت های موری خواننده را تشویق به خوب زیستن و لذت بردن از زندگی میکند که البته از نظر من در اوضاع اقتصادی فعلی کشور این سبک زندگی زیاد ملموس نخواهد بود.?
اینم قسمتی از کتاب ?
“هرجامعهای مشکلات خاص خودش را دارد، فکر میکنم فرار راهش نیست. تو باید آنقدر کار کنی که فرهنگ خودت را طرح کنی.
هیچ فرقی نمیکند که تو کجا زندگی کنی، بزرگترین نقص ما افراد بشر کوته نظری و تنگ نظریمان است. ما آن چیزی را که میتوانیم باشیم، نمیبینیم. باید به ظرفیتها و
تواناییهایمان نگاه کنیم، باید آغوش خود را به روی تمام آن چیزهایی که میتوانیم باشیم، کاملا باز کنیم، خودمان را بسط دهیم.”
عکس و متن از @farrah.am