آینه و چند داستان دیگر

 

آن روز – روز تولد بیست سالگی‌اش – قرار بود مانند هر روز دیگر سر میزها حاضر شود و سفارش مشتریان را بگیرد. او همیشه روزهای جمعه کار می‌کرد، امّا اگر همه چیز طبق برنامه‌ی آن جمعه‌ی خاص پیش می‌رفت، می‌توانست شب را مرخصی بگیرد. آن دختر دیگر که پاره وقت کار می‌کرد، قبول کرده بود شیفتش را با او عوض کند: صدای داد و فریاد یک سرآشپز عصبانی درحالی‌که نیوکی کدو حلوایی و فریتو میستوی خوراک دریایی را روی میز مشتریان تلنبار می‌کند، به هیچ وجه روش خوبی برای سپری کردن جشن تولد بیست سالگی نبود. امّا آن دختر دیگر سرما خورده بود و با اسهالی متوقف نشدنی و تب ۴۰ درجه به بستر بیماری افتاده و او به ناچار باز هم باید سرکارش حاضر می‌شد…

فهرست