عروج
استیون کینگ
برگردان: محمد غفوری
اولین باری بود که دونالدسون را تنها میدید و مراقب بود پا را از چارچوب در فراتر نگذارد و یا حرکت ناگهانیای نکند. دونالدسون طوری به نظر میرسید که انگار اگر خطایی از اسکارت سر بزند از پله ها میپرد پایین و مثل یک گوزن فرار میکند.
موهای بلوند داشت. به اندازه شریکش زیبا نبود اما چهرهای شیرین و چشمانی به رنگ آبی روشن داشت. ظرافت و شکنندگی خاصی در او دیده میشد.
طوری که اسکات را یاد ظروف چینی تزئینی مادرش میانداخت. تصور اینکه این زن توی رستوران از این قابلمه به آن قابلمه و از میان دود غذاها از این تابه به آن تابه میرود و غذاهای گیاهی را توی ظرف میریزد و برای خدمتکارش رئیس بازی در میآورد مشکل بود.